شب چهارشنبه سوریه . از صدای آمبولانسی که از کنارمون رد شد یوخده ترسیدم. بابا می خواستند قبل از اینکه برگردیم خونه بریم بنزین بزنیم. ازشون پرسیدم : بابا شب چهارشنبه سوریه. دیر نشه؟
صف بنزین طولانی بود و طول کشید. وقتی از پمپ بنزین اومدیم بیرون صدای اذان از مناره ی مسجد بلند شده بود. پارک کردیم و رفتیم مسجد وضو گرفتیم. حاج آقای مسجد انگار نبودن. یه حاج آقای دیگه ای رو معرفی کردن. "حاج آقا صالحی" . اقامه کردیم الله اکبر
نماز مغرب که تمام شد. داشتم کاشی کاریهای مسجد رو نگاه می کردم. فضای نماز خونه و کاشی کاریهای این مسجد خیلی قشنگه. آدم وقتی تووی صف نماز کنار بقیه نمازگزارها نشسته و منتظر تا نماز جماعت شروع بشه چشمهاش انگار با نگاه به منظره روبروش بهش آرامش خاصی میده. با خوندن پرده ها... با خوندن متن گاشی کاریهای اطراف...
با مادر فاطمه همکلام شدم. داشتن از من می پرسیدن چی شد که اومدین این مسجد. براشون تعریف کردم و می گفتم می خواهیم از مسجدهایی که رفتیم تعریف کنیم. مکبر مسجد قدقامت صلا? رو گفت. و الله اکبر نماز عشا
نماز عشا که تمام شد. بعد از تسبیحات حضرت زهرا ، دعای توسل شروع شد... صدای دعای توسل همیشه حس و حال خوبی داره. نشستم به سمت و سوی قبله و با چهارده معصومم یکی یکی حرف میزنم. از همه شون حاجت می خوام. از خود حضرت رسول (ص) و حضرت امیر المومنین (ع) و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و تک تک فرزندان معصومشون... خیلی دوستشون دارم. خیلی... امشب ، شب دعای توسل بود و ما توفیق داشتیم بیاییم این مسجد دعای توسل را در جمع نمازگزارهای مومن و باصفاش بخونیم. خدا رو شکر
برچسب ها : دعای توسل - چهارشنبه سوری ,