سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیت شهدا
وصیت شهدا
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 1786
تعداد کل یاد داشت ها : 38
آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 11:17 ص

این شبها کم کم جمعیت بروبچه هایی که میان کنار ما داره بیشتر میشه. دوستایی که تووی مهد دارالقرآن دارم بیشتر از دوستایی که توی پارک پیدا کردم و باهاشون قرار برای بازی می گذاریم. اینجا همگی سعی می کنیم از خاله خانم ، بازی  یاد بگیریم و عین خاله بازی رو انجام بدیم. 

 من داستان‌های صحنه‌های کربلا رو هم دوست دارم. مثل همون داستان‌هایی که خاله خانم امشب از حضرت امام حسین تعریف کرد. 





      

این شبها من و فاطمه زهرا و نرگس سادات و بقیه بچه‌ها با پدر_مادرهامون میریم روضه امام حسین. ما بچه ها میریم مهد دارالقرآن پیش خاله خانم ،?? تا باهم بازی کنیم. نقاشی کنیم. کاردستی درست کنیم... شب‌های خوبیه. شما هم تشریف بیاورید. 

اینجا اول خاله خانم نقاشی یکی از صحنه‌های کرببلا رو نشونمون میدن و قصه اون رو تعریف می کنن و ما هم بعضی وقتها براشون چیزایی رو که بلدیم میگیم. 

مثلاً شب اول که خاله نقاشی حرم امام حسین رو نشون دادن، من هم تعریف کردم که تاحالا چندبار رفتم کربلا. من حرم امام حسین رو دیدم. یه بار وقتی نی نی بودم، با عمه خانم و مامان بابا رفتیم. دوبارم اربعین رفتیم. من به خاله گفتم که امام حسین رو دوست دارم. 

بچه‌های دیگه هم تعریف کردن که رفتن کربلا. ما با هم نقاشی حرم امام حسین رو رنگ کردیم.





      

شب چهارشنبه سوریه . از صدای آمبولانسی که از کنارمون رد شد یوخده ترسیدم. بابا می خواستند قبل از اینکه برگردیم خونه بریم بنزین بزنیم. ازشون پرسیدم : بابا شب چهارشنبه سوریه. دیر نشه؟یعنی چی؟

صف بنزین طولانی بود و طول کشید. وقتی از پمپ بنزین اومدیم بیرون صدای اذان از مناره ی مسجد بلند شده بود. پارک کردیم و رفتیم مسجد وضو گرفتیم. حاج آقای مسجد انگار نبودن. یه حاج آقای دیگه ای رو معرفی کردن. "حاج آقا صالحی" . اقامه کردیمتبسم گل تقدیم شماالله اکبر

نماز مغرب که تمام شد. داشتم کاشی کاریهای مسجد رو نگاه می کردم. فضای نماز خونه و کاشی کاریهای این مسجد خیلی قشنگه. آدم وقتی تووی صف نماز کنار بقیه نمازگزارها نشسته و منتظر تا نماز جماعت شروع بشه چشمهاش انگار با نگاه به منظره  روبروش بهش آرامش خاصی میده. با خوندن پرده ها... با خوندن متن گاشی کاریهای اطراف...

با مادر فاطمه همکلام شدم. داشتن از من می پرسیدن چی شد که اومدین این مسجد. براشون تعریف کردم و می گفتم می خواهیم از مسجدهایی که رفتیم تعریف کنیم. مکبر مسجد قدقامت صلا? رو گفت.تبسم و الله اکبر نماز عشا 

نماز عشا که تمام شد. بعد از تسبیحات حضرت زهرا ، دعای توسل شروع شد... صدای دعای توسل همیشه حس و حال خوبی داره. نشستم به سمت و سوی قبله و با چهارده معصومم یکی یکی حرف میزنم. از همه شون حاجت می خوام. از خود حضرت رسول (ص) و حضرت امیر المومنین (ع) و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و تک تک فرزندان معصومشون... خیلی دوستشون دارم. خیلی... امشب ، شب دعای توسل بود و ما توفیق داشتیم بیاییم این مسجد دعای توسل را در جمع نمازگزارهای مومن و باصفاش بخونیم. خدا رو شکر 





برچسب ها : دعای توسل - چهارشنبه سوری  ,


      

ما کنار هم تووی مسجد ، زیر سایه ولایت امام زمان عج بزرگ می شویم.

حاج آقا و حاج خانمهای بزرگ هم مسجدیِ ما، همان جوانان پر انرژی انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 هستند. همانها که سربازان و یاران امام خمینی بودند... خاطره هایشان کارساز است.

ما چند رده ی سنی هستیم.

تبسم نمازگزاران زیر سن تکلیف:

کار با نماز گزاران کودک مثل تراش سنگهای فیروزه و عقیقی ست که قرار است بعدها در جایگاه های طلایی لشگر امام زمانشان قرار بگیرند... خدا قوت.

تبسم جوان و نوجوان:

آنهایی که چندسالی هست که با ما هم مسجدی شده اند. داخل سیستم مدیریت ما با روش برنامه ریزی و سازماندهی ما که آشنا می شوند، دیگر مدیریت گروه و دسته ی دوستان همراه  و نمازگزارشان را یاد گرفته اند.خودشان مدیریت می کنند. یکی مدیریت برنامه های فرهنگی می کند، یکی مدیریت آموزشهای قرآنی، یکی مدیریت اجرای نمایشگاه های مختلف فرهنگی-اقتصادی و...  همه در یک گروه هستند ولی هر کدام این گروه را از زاویه دید حودش مدیریت می کند. برای همین همه با هم دوست هستند ولی از زاویه دیدگاه خاصی مسئولیت نظارت بر گروه را دارند.

به دوستان هم مسجدی خودش دستور می دهد و انتظار همکاری دارد. و البته در سایر فعالیتها از ایشان اطاعت فرمان کرده و همکاری میکند، تا بتوانیم با همکاری باهم امور مسجد را اداره کنیم.

چشمم خیره شده به کارتهای امتیاز حضور در مسجد که در دست یکی از بروبچه های است و آرام با خودم زمزمه میکنم:

 

جانا جانا ... مهدی زهرا

ای سلطانا ... مهدی زهرا

متی ترانا ... مهدی زهرا

جانا جانا ... جانا جانا

 

دلخوشیه دنیای من، میدونی که چقدر دوست دارم ای آقای من

غصه ها بی معنی میشه، یعنی میای میبینمت یعنی میشه؟

 

فرمانده سلام، ای مهربون‌تر از مادر و بابام

فرمانده سلام، کاری کن که بازم به چشمت بیام

فرمانده سلام، تو لشکر سیدعلی سرباز شمام

 

منتظرت بودم منتظرت هستم

آقای مهربون دستاتو بزار توی دستم

یک ساله که با تو یه عهدی رو بستم

پای تموم قول و قرارام هستم

 

فرمانده سلام، ای مهربون‌تر از مادر و بابام

فرمانده سلام، کاری کن که بازم به چشمت بیام

فرمانده سلام، تو لشکر سیدعلی سرباز شمام

 

من سربازتم، دیدی دنیارو برات به هم زدم

من سربازتم، مثل شیخ احمد کافی فقط از تو دم زدم

من سربازتم ، مثل میرزا کوچک پا نهضتت علم زدم

من سربازتم، یه نگام بکن از اون نگاهی که به حاج قاسم کردی

من سربازتم، اینقده برات دعا کردم و میکنم که زود برگردی

من سربازتم، کلنا فداک یا فرمانده جانم

فرمانده جانم مهدی

 

فرمانده سلام

ای مهربون‌تر از مادر و بابام

فرمانده سلام

کاری کن که بازم به چشمت بیام

فرمانده سلام ، تو لشکر سیدعلی سرباز شمام

 

قول می‌دم..برات یار باشم

قول می‌دم...یه عمار باشم

قول می‌دم، مثل آرمان علی وردی من پای کار باشم

قول می‌دم، مثل حاج قاسم یه جان فدا باشم

قول می‌دم، مثل سربازای گمنام توی دل تو جا بشم

مثل حاج همت، محبوب خدا بشم

می‌خوام همه تلاشم رو بکنم، دنیا صاحب الزمانی بشه

اینقده اسمتو صدا می‌زنم، تا اسمت یه روز جهانی بشه





      

سلام علی آل یس. 

دیروز با فاطمه زهرا خانم نشستیم و با دستهای تمیز و بهداشتی آجیل‌ها را دسته بندی کردیم و یه عالمه پاکت کوچولوی پلاستیکی رو 2تا انجیر، و 3تا فندق ، و 5تا پسته ی دهن باز ، و 6تا بادام بووداده ، و 6تا بادام زمینی ، و یه مشت نخودچی شیرین و یه مشت نقل خسته کننده شمردیم و پر کردیم و بسته بندی کردیم.

و

امشب با هم مسجدی هامون :

_ پروا خانم ، 

_پرنیز خانم،

_محلا خانم ،

_طناز خانم ،

_درسا خانم ،

یه عالمه آجیل رو بین نمازگزاران مسجدمون پذیرایی کردیم. خیلی خوش گذشت. آخه شب 15شعبان، شب میلاد با سعادت حضرت ابالحسن عجل الله تعالی فرجه شریف بود. 

یا صاحب الزمان. آقا جان. این کارها رو برای تولد شما کردیم. انشاالله قبول کنید. انشاالله برامون دعا کنید.

 

 

 

 





      
<   <<   6   7